فیلمیوال: جشنوارهی فیلم مستند شفیلد یکی از اولین جشنوارههای غیرداستانی جهان است که هم به…
فیلمیوال: «ساندیا سوری» چهرهی تازهای در ساندنس نیست- مستند «من برای هندوستان – I for India» او ده سال پیش در آنجا به نمایش درآمد- اما پس از سالها کار در حوزهی مستند، در دنیای فیلمسازیِ داستانی تازهوارد است. او بهتازگی اولین فیلمنامهش را با نام «Santosh» – داستان بیوهی جوانی در شمال هند که میراثبر شغل همسرش، مأمور پایینرتبهی پلیس، میشود- به Directors Lab آورده و مشغول تجربهی کار با بازیگر است. وبسایت ایندیوایر از او خواسته تا تجاربش را به اشتراک بگذارد و آنچه را از سفر از دنیای فیلمسازی غیرداستانی به داستانی آموخته بیان کند:
وقتی به ساندنس رسیدم هنوز برف روی کوهها بود. مثل منظرهای از «اشکها و لبخندها» میماند. تا پایان کارگاه تقریباً تمامش آب شده بود و مسلماً تجربههایم در اینجا تغییرم داده بود.
یکماهی بودن وسط زیباترین طبیعت، فکر کردن، صحبت کردن و زندگی کردن فقط درون داستانت بدون کاری یا چالشی در دنیای واقعی که ذهنت را مشغول کند، احاطه شدن با برخی از خلاقترین ذهنها در زمینهی کاریشان که تنها به این خاطر اینجایند که به تو در کشف فیلمت و امکاناتش کمک کنند و زمانشان را به رایگان در اختیارت بگذارند، تجربهای غریب، جادویی و باورنکردنی است.
من بیش از ده سال در حوزهی مستندسازی فعالیت داشتهام؛ دور تا دور جهان را گشتهام و واقعیات را از جمهوری کنگو گرفته تا ساموآ ثبت کردهام. پیشتر «من برای هندوستان»م هم در ساندنس به نمایش درآمده بود و تجربهی بودن در این مجموعه را داشتم. اما دربارهی فیلمسازی داستانی، هیچی نمیدانستم! «Santosh» اولین فیلمنامهی داستانی من است که از طرفی جذاب است و از طرفی دیگر ترسآور.
مردم از من میپرسند که آیا از کار کردن با بازیگران مضطرب بودم چون بهوضوح بزرگترین تغییر این است. در کمال تعجب، مسئلهی من این نبود. چیزهای زیادی بود که باید دربارهی چگونگیِ انجام بهترش میآموختم اما مضطرب؟ نه. ما مستندسازان میتوانیم سالها به مذاکرهی روابطمان با همکارانمان در فیلمها بنشینیم و بفهمیم چه چیزی بهمشان میریزد و با زبان و بیزبان، چطور به اضطرابها و تردیدهایشان واکنش نشان دهیم. اساساً سینمای والای مستند دربارهی قدرت همین روابط انسانیست.
البته که تفاوتهایی بود، مثلاً درکِ چگونگی فیدبک دادن بهشیوهای فوری، موجز و مفید. یکی از مهمترین چیزهایی که از این کارگاه آموختم این بود که کارگردانیِ عالی فقط با داشتن مشتی ابزار محقق نمیشود بلکه به چیزی عمیقتر نیاز است. استادِ ما با دقت، کنجکاوی و انعطافپذیریِ تمام به بازیگر گوش میداد و بعد، همهی درها به رویش گشوده میشد.
ما در این دوره چهار تا پنج صحنهی فیلمنامهمان را بهصورت کارگاهی میساختیم و بعد در جاها و ابعاد مختلف رویش کار میکردیم و دربارهی نقاط مشترک فیلمسازی داستانی و مستند بحثهای مفصل کردیم. اولین صحنهای که من در ساندنس کارگردانی کردم اولین تجربهام در صحنهی داستانی بود. بیشترِ صحنه در آینهای میگذشت که مشکلات خودش را داشت چون هیچکدام از دو بازیگر من نمیتوانستند یکدیگر را ببینند. آنچه را در نهایت حاصل شد دوست داشتم اما فرآیند زیادی ماشینی بود و حسابی با جریان روان مستند که به آن عادت داشتم متفاوت بود.
تا پایانِ کار راههای محتمل کار کمکم برایم روشن شد؛ راههای نزدیک شدن به خلقِ یک فضا، جهان، یک واقعیت و بعد اجازه دادن به بازیگر که داستان را در آن فضا زندگی کند. یکی از مشاورانمان در زمینهی بازیگری برایمان توضیح داد که چطور روز را در صحنه به این شکل آغاز میکند که میگذارد بازیگران فضایشان را شخصیسازی کنند، به اشیاء خو بگیرند و آنها را مالِ خودشان کنند و بعد میگذارد بدون هیچ دخالتی از جانب خودش، بارها و بارها صحنهای را بازی کنند. به نظر برای من هم نقطهی آغاز خوبی بود.
بعد از پایان کارگاه کارگردانی، کارگاه فیلمنامهنویسی شروع شد که با حاضران دیگر کارگاهها بهطور مشترک برگزار میشد. برگزاری مشترکِ این کارگاه فکر فوقالعادهای بود تا ما بتوانیم تفاوتها و شباهتهای شیوهی داستانگوییمان را درهم و کشف کنیم.
موقع کار روی پروژهی داستانیام، جستجویم برای حقیقت و هشیاری نسبت به اشتباهات مهارتی مفید بود که از تجربهی مستندسازی به یادگار داشتم، و با این حال، واقعیت نمیتواند ابزار قیاس باشد چون… اصلاً نکته این نیست!
آنچه در ساندنس تجربه کردم این بود که فیلم داستانی جانور دیوانهایست که میتواند آنجا که اتفاقات بهسرعت در جریاناند و زمان تندتند میگذرد، تغییر چهره دهد! آنچه حاصل میشود گاهی روی لبه است و گاهی جادویی و حتی به اندازهی نیمی از چیزی که فکر میکردم هم قابل کنترل نیست. برخی از بهترین مشاورانمان که برای راهنمایی ما آنجا بودند، نکات و توصیههای عالی بهمان کردند اما در نهایت آنها هم عنانِ همان جانور دیوانه را در دست داشتند- و هنوز هم همین کار را میکنند چون عاشق شور و هیجانش هستند.
از Chris O’Falt
برگردان خاطره کردکریمی